مرگ | Death
واضح ترین و قابل درک ترین دلواپسی غایی است. اکنون وجود داریم، ولی روزی می رسد که دیگر نیستیم. مرگ خواهد آمد و گریزی از آن نیست. حقیقت هولناکی است و ما با وحشت مرگ به آن پاسخ می دهیم.
مرگ
واضح ترین و قابل درک ترین دلواپسی غایی است. اکنون وجود داریم، ولی روزی می رسد که دیگر نیستیم. مرگ خواهد آمد و گریزی از آن نیست. حقیقت هولناکی است و ما با وحشت مرگ به آن پاسخ می دهیم.
به قول اسپینوزا «همه چیز در تقلای بقا و زنده ماندن است». و تعارض اگزیستانسیال اصلی تنشی است که میان آگاهی از اجتناب پذیری مرگ و آرزوی ادامه زندگی وجود دارد.
یالوم براساس فرضیات زیر، معتقد است مفهوم مرگ در ناهنجاری روانی و روان درمانی نقش دارد؛
1. ترس از مرگ نقش عمده ای در تجربه ی درونی ما دارد؛ ذهنمان را به طرز بی بدیلی تسخیر می کند؛ مدام زیر پوستمان در غرش است و حضوری تیره و آشفته در حاشیه خودآگاهی دارد.
2. کودک در سنین پایین دلمشغولی فراگیری با مرگ دارد و وظیفه ی تکاملی اصلی اش کنار آمدن با وحشت نابودی ست.
3. ما برای رویرو شدن با این ترس ها دفاع هایی در برابر مرگ آگاهی برمی انگیزیم، دفاع هایی مبتنی بر انکار که ساختار شخصیتمان را شکل می دهد و اگر این ساختار ناساز باشد، منجر به سندرم بالینی می شود. به عبارت دیگر، ناهنجاری روانی حاصل شیوه های غیرمؤثر برای چیرگی بر مرگ است.
4. و بالاخر، بر پایه ی مرگ آگاهی می توان رویکردی مؤثر و نیرومند در روان درمانی بنا نهاد.
در ارتباط با مرگ و استفاده از این مفهوم در روان درمانی، آدولف مایر به دستیاران روانپزشکی توصیه می کرد: «جایی را که نمی خارد، نخارانید.» اما یالوم معتقد است مرگ همواره مفهومی مهم بوده و خواهد بود. وی می گوید نگرش ما نسبت به مرگ بر شیوه ی زندگی و تکاملمان و شیوه ی از توان افتادن و بیمار شدنمان اثر می گذارد. در اینجا به دو موضوع اساسی مطرح می شود که هر یک تأثیر عمده ای بر کار روان درمانی دارند:
1. زندگی و مرگ به یکدیگر وابسته اند؛ همزمان وجود دارند، نه اینکه یکی پس از دیگری بیاید؛ مرگ مدام زیر پوسته زندگی در جنبش است و بر تجربه و رفتار آدمی تأثیری فراوان دارد.
2. مرگ سرچشمه اصلی و آغازین اضطراب است و در نتیجه منشاء اصلی ناهنجاری روانی نیز هست.